آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

اولین سفر

اسمشو نمیتونم بذارم مسافرت چون فقط چند ساعت راهه به همین خاطر میگم اولین سفر یااولین ماشین سواری طولانی گلم من چند وقتیه می خواهم برد قیدار برای گرفتن مدرکم ولی فرصت نمیشه یا من کاردارم یا مامانی نیست ولی بالاخره امروز قراره با بابایی بریم اما مامانی نمیاد چون کمردردش هنوز خوب نشده ساعت٨:٣٠ بابایی اومد دنبال ما وباهم رفتیم بسمت قیدار عزیزم این اولین ماشین سواریه طولانیه شماست ومن نگران بودم که نکنه تو ماشین اذیت بشی وبی تابی کنی اما شما یه کوچولو توبغل من بودی بعدش خوابیدی تاقیدار کارمن قراربود زود تموم بشه اما١ساعت طول کشید منم وسط اومد پیش شما ویکم به شماشیر دادم تازیاد بابایی رو اذیت نکنی تازه پوشکتم عوض ...
24 مهر 1390

3ماهگی آرتین خان

عسل مامان ،خوشگل مامان ،نازدار مامان ٣ماهگیت مبارک گلم امروز ٣ماهه که خداشمارو به ماهدیه داده ومن از داشتن ١فرشته کوچولوی مامانی از خدا ممنونم پسرم امروز ٣تااتفاق رخ داد که برات مینویسم جیگرمامان چندروزیه کمرمامانی دردمیکنه وما ازصبح تا شب اونجاییم امروز که جمعه است ساعت ٩همراه بابارضارفتیم اونجا وحوالیه ظهر موقع عوض کردن پوشک شما گلاب به روتون حسابی مایه گذاشتین وسرتا پای مامان ونجس کردیی بعدشم من با خنده شمارو دعوا میکردم وشما هی به من میخندیدی اتفاق دوم هم این بود که امروز من عروسی دعوت بودم و٢دل بودم که برم یانه واگه برم شمارو چی کارکنم وبالاخره تصمیم گرفتم شمارو ببرم ولی نزدیک رفتن شما خوابیدی ومن با نگرانی فراوان شم...
23 مهر 1390

کاروانسراسنگی

نانازم دایی میثم توی 1مسابقه کشوری سوم شده به همین خاطر یکشنبه 20 مهر ماه تو کاروانسرا سنگی شام داد غروب اون روز من وشماومامانی باهم رفتیم بیرون خرید وشما حسابی کیف میکردی ولی شب اولش یکم گریه کردی ولی بعد حسابی سرحال شدی اونجا چندتا خواننده سنتی بود که اومدنو آهنگ زدن اولش مانگران شمابودیم نکنه بترسی یا....ولی شما حسابی حال کرده بودی وباتعجب به همه جا نگاه میکردی که چه خبره که میثاق از این لحظه هافیلمبرداری کرده آرتین خان در کاروانسرا سنگی بغل مامان وبابای مهربونش ...
20 مهر 1390

اولین عمل

پسرگلم یکشنبه١٧مهرماه تولد امام رضابودوشما امروز ٨٩روزه شدی       وصبح شما طبق معمول ساعت ٨ازخواب بیدار شدی وتاساعت ١٠شیطونی میکردی وحسابی شارژ بودی وساعت١١ بابارضا اومد دنبالمون وباهم رفتیم مطب دکتر بزازیان مامانی-بابایی-مامان مهین زودترازمارسیده بودن ومن توراه مدام استرس داشتم که چی میشه ساعت ١١:٤٠ دقیقه شمارو بردن داخل اتاق .همینکه شماروبردن من تو سالن انتظار زدم زیر گریه ومامان مهین منو از مطب بردبیرون ولی مگه دل من طاقت میاورد وهی سالونو قدم میزدم وشما ٢بارفقط گریه کوچولوکردی وساعت ١٢:٠٥شما گل پسرو آوردن بیرون واومدی توبغل من وسریع میمی خوردی درحالیکه مامانی ٢بار به شما آب قند داده بو...
19 مهر 1390

روز کودک

                                        عسل مامان خوشگل مامان نازدارمامان                روزت مبارک             بوس بوس بوس                              &nbs...
16 مهر 1390

نگرانی

گلم چندوقتی بودکه همه میگفتن که باید شمارو ختنه کنیم وبابارضا میگفت فعلا زوده بعداز 3ماهگی دیگه یواش یواش شما داری 3ماهه میشی عسلم شما روز تولد حضرت علی اکبر بدنیا اومدی-مراسم اسم گذاریت تولد امام زمان بود به همین خاطر قرار شده فردا تولد امام رضا شما مسلمون بشی یعنی ختنه بشی عزیزم چندروزه که مدام استرس دارم ونمیدونم چی کار کنم آخه طاقت گریه هاتو ندارم  عمه یاسمن میگه که من همراه شما نیام مطب دکتر بیرون تو خیابون بمونم هر وقت کاردکتر تموم شد بیام وشماروآروم کنم عسلم شماامروزم همچین سرحالی که نگو من سرحالیتو میبینم بیشتر ناراحت میشم  قربونت بشم من که قراره چند روزی اذیت بشی ول...
12 مهر 1390
1